آقای مخاطب سلام.
بچه تر که بودم، عاشق زمستان بودم. کل طول زمستان دعا میکردم برف ببارد. با دخترها برویم توی محوطه و برف بازی کنیم توهم گاهی از پشت پنجره نگاهمان کنی.. با اخم!
با اخم نگاهمان کنی که یعنی سر و صدایمان نمیگذارد درس بخوانی.
نگاهت خوب بود، نگاهت را دوست داشتم، حتی با اخم!
حتی اگر بعد از بازی تا چند روز سرما میخوردم و توی رختخواب می افتادم.
تو را خیلی دوست داشتم.
مثل تو دماغی شدن صدایم موقعی که سرما میخوردم. مثل ولوله ی بچه های مدرسه ای که تعطیل شده اند . مثل صدای سوختن چوب در آتش . مثل صدای قلقل جوشیدن کتری روی بخاری در یک روز برفی.
من تو را واقعا دوست داشتم.
من تورا واقعا دوست دارم.
تو مجموعه ی تمام حس های زیبای من هستی.
مثل آب شدن قند توی دلم وقتی که پرسیدی :
_شما همیشه این ساعت میاین خونه؟
_نه فقط وقتایی که کلاس دارم.
_آهان، پس چهار روز تو هفته کلاس دارین.
و از آن به بعد چهارروز در هفته، سر کوچه می ایستادی و تا خانه همراهی ام میکردی.
من به اندازه ی واقعی بودن لبخندم تورا دوست داشتم، زمانی که نگاهم کرده بودی و گفته بودی:"دنیا هنوز قشنگی هاشو داره."
بله دنیا هنوز قشنگی هایش را دارد ولی نمیتوانیم منکر زشتی هایش هم بشویم. مثلا همین از دست دادنت.
من وقتی که برایت زندگی میدادم، از دستت دادم. درست وقتی که مامان بالای سر کارگر ها ایستاده بود تا مبادا وسایل شکستنی بشکند، شکستنی ترین دارایی دخترش شکست. تو ایستاده بودی و از پنجره اتاقت نگاهم میکردی اما این بار اخمی نداشتی، فقط نگاه میکردی. من کتاب شعر فروغ را بغل زده بودم و ایستاده بودم. این بار من اخم داشتم. میپرسی فقط اخم؟؟ باید بگویم نه، درد و غم هم داشتم. گریه هم.
با اینکه همیشه خوب خیال بافی میکنم، این بار نتوانستم خیال دویدنت پشت سر ماشینمان یا گفتن اینکه دلتنگم میشوی را ببافم. تنها توانستم فروغم را روی کاپوت ماشینت جا بگذارم و سوار ماشین شوم.
حالا خانواده ام خانه ی جدیدمان را زیر و رو میکنند و میچینند و میخندید و میگویند "نبات یه تکونی به خودت بده."
حق هم دارند. خانه ی جدیدمان بزرگتر و زیبا تر است.
اما به قول رامین مظهر : دلم گرفته و خوشحال ها نمی فهمند.
یلدا میگوید همدان شهر کوچکی است. اصلا خدا را چه دیدی؟ شاید رابطه خانوادگی تان ادامه دار شد. یا اصلا شاید یک روز بروی خرید و اتفاقی او را ببینی.
راستش؛ اصلا تصور نمیکردم روزی برسد که برای دیدنت دست به دامان دعا یا معجزه شوم. تو همیشه بودی! هر زمان که میخواستم. کافی بود توی اتاقم روی زمین چنبره بزنم و تصور کنم داری به سقف اتاقت نگاه میکنی. فاصله یمان به اندازه ی همان کف اتاق من و سقف اتاق تو بود.
حالا از نقطه ی امن زندگی ام دور شده ام..
بی قرارم..
ای که دستت میرسد، کاری بکن.
دوست دارت نبات.
نون#