آقای مخاطب سلام.
مائده امروز زنگ زده بود. میگفت املاکی یک زن و شوهر جوان آورده که خانه ی سابق مارا ببینند. همان خانه ای که هرشب توی اتاقش مینشستم و به شما فکر میکردم. همان خانه ای که با تک تک پله های راه پله اش خاطره دارم. همان پله هایی که شاهد بودند شاخه نبات را توی دستم گذاشتی و کبوتر دلم پر کشید. همان کبوتری که سالها بود کنج دلم بال بال میزد.
راستش من هنوز هم به خانه ی جدیدمان عادت نکرده ام. من، من بودنم را در همان خانه ی دنج جا گذاشته ام. من، با ارزش ترین خاطره ی زندگی ام را جا گذاشته ام.
اما امروز کمی، فقط کمی حس کردم میتوانم نفس بکشم. مائده اصرار کرد تصویری صحبت کنیم و قبول کردم. وسط حرف هایمان گفت :" الان میام." و از جلوی دوربین کنار رفت.
چند لحظه بعد زیبا ترین تصویر زندگی ام توی صفحه ی کوچک تلفن نقش بست و من مات نگاهت کردم. نشسته بودی رو به رویم؛ بدون حرف نگاهم میکردی.
بدون حرف نگاهت میکردم و راستش، توی دلم خدارا شکر میکردم که مادرم حساس است و باید هربار بعد از حمام تا خشک شدن موهایم، شال سرم کنم.
چند لحظه چشمهایت را بستی. بعد دوباره نگاهم کردی و آرام پرسیدی :" حالت چطوره؟" لبخند زدم و گفتم :" همین طوری دیگه."
خواننده توی اتاقم حنجره پاره میکرد [ تو با قلب ویرانه ی من چه کردی؟]
گفتی :" میدونی من عاشق این ترانه م؟ میدونی تو رفتی اما من انگار غریبم؟"
خندیدی... دستت را روی صورتت کشیدی و گفتی :" اینجا بی تو غربته... سفر کرده با خانه ی من چه کردی؟ "
راستش خودم هم متوجه نشدم چرا گریه میکنم. چرا چشم هایم بی حیایی میکنند و خط به خط صورتت را میخوانند. هی با خودم میگفتم" دختر خوب، درسته جلوت نشسته. درسته در دیزی بازه ولی حیای گربه کجا رفته؟ چشم ازش بردار. اینجوری نگاهش نکن" اما خب، اگر دل من حرف گوش کن بود، شرایطم این نبود.
صدایم را دزدیده بودند. گفتم :" من بهتون هر روز فکر میکنم." فکر نمیکردم بشنوی اما شنیدی. لبخند زدی و چیزی گفتی که نشنیدم. لب هایت تکان خوردند اما صدا نداشتند.
میخواستم بپرسم چه گفتی که مادرم صدایم زد فقط توانستم خداحافظی سریعی بگویم و قطع کنم.
حالا، شاخه نبات را توی دستم گرفته ام و حس میکنم کامم شیرین تر شده. خانه دوست داشتنی تر شده. صورتم رنگین تر شده. زیبا تر شده ام. دنیا زیبا تر شده.
تو، میتوانی با یک نگاه رنگ بپاشی به جهان من. تو معجزه خدای منی..
راستش دوست داشتم خیلی حرف ها به شما بزنم اما این نامه برقی ها نمیتوانند من را به دنیای شما ببرند. میخواهم بنشینم یک گوشه، به دیوار زل بزنم و توی رویا های با شما بودن غرق شوم.
دوست دارت نبات.
نون#