آقای مخاطب سلام.
امیدوارم حالت خوب باشد. راستش حال من زیاد تعریفی ندارد. بین میز تحریر و دیوار اتاقم، یک فضای کوچک است. روزها می روم و خودم را در همان فضای کوچک مچاله میکنم و به ماهی های قرمز کاغذی روی دیوار روبرویم خیره میشوم. به ماهی ها خیره میشوم و تو را مرور میکنم. خنده های تو را مرور میکنم. چین برداشتن گوشه ی چشم هایت، خم کردن سرت به عقب و تکان ریزی که موهایت میخورد را مرور میکنم.
به یاد سیزده به در چهارده سالگی ام می افتم. پدرت خواسته بود به باغ شما برویم. از خروس خوان صبح بیدار شده بودم و با وسواس آماده شده بودم. از تصور یک روز پر از تو، کیلو کیلو قند توی دلم آب می شد و واقعا خدا رحم کرد مرض قند نگرفتم :)
آن زمان موهایم تا کمرم می رسید. مامان موهایم را بافته بود. با شوق و ذوق کل پله هارا پایین دویدم و کنار مائده ایستادم. منتظر بودم هر لحظه در باز شود و تو بیرون بیایی. در ذهنم تجسمت میکردم با لباس های ورزشی و راحت. فکر میکردم این اولین تفریحمان باهم است.
یادت می آید؟ آن زمان تو دانشجو بودی.
هرچه منتظر ماندم نیامدی. بعد فهمیدم تو با ما نمی آیی و قرار است با همکلاسی هایت باشی.
کل روز بق کرده و پر بغض کنار مادرم نشستم . نه شوخی های مائده و نه متلک های نیما حالم را عوض نکرد. دائما تو را کنار دختر های کلاستان تصور میکردم و توی دلم خون گریه میکردم.
تاریک شده بود که به خانه برگشتیم. تو کنار در ایستاده بودی و چون کلید نداشتی منتظر خانواده ات بودی. با خشم از کنارت رد شدم و به سوالت که پرسیده بودی :" سیزده رو به در کردید؟" بی محلی کردم.
کل شب توی تخت به خودم پیچیدم و چشم های باریدند.
حالا هم اوضاع همان است. تغییر چندانی نکرده ام. کمی بزرگ تر شده ام. کمی بزرگ تر شده ای. کمی فاصله مان بیشتر شده است. هرشب توی اتاقم باران می بارد. هرشب یک حجم صد و شصت و پنج سانتی توی خودش جمع میشود و به تو فکر میکند. [من در این خلوت خاموشِ سکوت؛ اگر از یاد تو یادی نکنم، میشکنم.]
محبوب من، شما نگاه به قد و قواره ام نکن. من هنوز هم دخترک چهارده ساله ای هستم که تو را کنار همکلاسی هایت تصور میکرد و با وجود ندیدنشان از آنها متنفر بود.
دیده ای وقتی که یک ظرف را پر از آب می کنی، با هر تکان کوچک آب از هر طرف ظرف سرازیر میشود؟ تن من ظرف پر از اندوه است. شب ها، من همان طرف ساعت شنی هستم که پر شده.. به تو فکر میکنم، چشم هایم چکه میکنند، آرام آرام خالی میشوم..
ذکر تمام روزهای هفته ام...این روزها تو به یادم هستی؟ خودت کنار من نیستی اما از شدت بودنت خون به مغزم نمیرسد.. اصلا تو چگونه در تمام رگ هایم جریان داری؟
دوست دارت نبات.
نون#