2777

بداهه #

برای هشتگ "بداهه" 69 مورد یافت شد.

سوار بر موج تنهای بی انتها 

بی نور فانوسی از حقیقت 

بی دغدغه روشنایی 

برای در آغوش کشیدن ساحل معنا 

دست و پا میزدم 

اما شاخسار هدایتی نبود 

تا رکاب رفتن‌کنم 

و چه سخت است غریق گمراهی شدن ....

بداهه#  


صبح چشمان تو نگاه پنجره را خیره کرد 

بر منظره لبخند گلت 

که سرو بر آن اقامه نماز میکرد 

صبح خورشید آسمان تو را در آغوش کشید 

با طلوعش بر خود مباهات می کرد 

و نسیم عطر گیسوانت را 

در میان کوچه خیابان های شهر پخش کرد 

و صبح ها چقدر مردم عاشق تر از همیشه بودند 

بداهه#  

چه دنیایی برایم ساخته ای 

که تمام باغهایش عطر تو را دارند 

تمام نسیم هایش خبر بودنت را 

چه دنیایی که بی تو خورشیدش روز را آغاز نمی کند 

و معنایش در شب جان می سپرد 

با وجودت کهکشان را بهم ریخته ای 

بداهه#  


دوست دارم در آغوشت گم‌ بشوم

مثل کودکی که در کوچه ای مادر خود را گم کرده است 

و بوسه های باران مرا 

پر از لطافت هوای دوست داشتنت کند 

دوست دارم ببویمت 

و از عطر بهاران لبریز شوم 

از استشمام عشق پر شوم 

آری چقدر برایم همه چیزت قشنگ است ....

بداهه#  

دارم بی تو به خواب می روم 

به تو که خنده هایت رنگین ترین رویای من است 

بی تو که هوای دستانت خوابم را بهاری می کند 

بی تو که چشمکت ستاره های آسمانم را سروده خوان لالایی می کند 

دارم بی تو به خواب می روم 

بی تو که با داشتنت هیچ وقت گوسفندان داخل ذهنم را نمی شمردم

اما حالا چوپانی شده ام سخت درگیر افکار گله ام 

دارم بی تو بی خواب می روم 

و بدجوری از این کابوس در بیداری میترسم 

از این کابوس که خوابم را سیاه و سفید می کند 

از این کابوس که مانند دزدی زیرک خوابم را با خود برده است 

و من بی تو اصلا به خواب نمی روم ....

بداهه#  

دلم تو را میخواهد 

میان باغهای پر از خنده های سبز 

در آینه زلال یک رود 

با رقص باد در گندمزار طلایی 

یا در میان کلبه مهربان چوبی 

دلم تو را می خواهد 

کاش مثل آبی دریا 

کاش مانند تن نرم ماسه 

آرامم در این خشم سرکش شهر 

در انبوه به خود پیچیده دود و فریاد 

تو بودی 

با آن نگاه الهام بخشت ‌‌‌‌‌‌‌...


تو که در نگاه خاکستری آلوده من 

رنگی ترین لبخندی ....

بداهه#  

دلم_میخوادت#  

صبح با هیاهوی باد بیدار شدم

دست آفتاب بر شانه هایم خورد

و عطر یاس مشام اتاق را در بر گرفت

صبح دیدم می توانم دوباره عاشق باشم

وقتی بلبلی غزلی عاشقانه را در پهنای طبیعت به زمزمه نشسته

وقتی چمنی رقصان شده

و آسمان که خود را از زندان تاریکی نجات بخشیده

صبح همه چیز میخواهند من عاشق باشم

و چه زیبا دوباره نسیم بهار بودن را نقاشی می کند ....

بداهه#  

غبار آینه را می تکانم

شاید خیال خنده های تو را به تصویر کشد 

و شاید نگاه مرا دوباره در آغوش بگیری 

شاید کمی دل دیوار، دل آینه، حتی دل خیال تو برایم تنگ شود 

خودت که به بی رحمانه ترین شکل رفته ای 

اما خاطراتت هنوز زنده اند 

خاطراتی که با آنها هر روز در کافه محل قرارمان قهوه می خورم 

می خندم 

شاد می شوم 

گریه می کنم 

و تازگی ها تمامی میزهای کافه فکر می کنند دیوانه شده ام 

حق دارند 

کدام آدمی با نقاشی افکار کسی دوام می آورد حتی اگر بومش تا پیش از این خالی از رنگ مهربانی بوده باشد ...

حق دارند 

من دیوانه تر از نقاشم 

نقاشی که چند وقتی است قلمش را رها کرده است 

نقاشی که شاید دارد بوم کس دیگری را رنگ می کند 

و این تصویر  جدید چقدر دلهره‌آور است .‌‌‌‌‌‌...

چقدر وحشتناک...

بداهه#  

فردا منم که میان شلوغی این زندگی

میان سردردی ناتمام

میان سردرگمی ای بی انتها

میان سوال های بی جواب

تو را

یاد می کنم

و عطر آرامش بخش پیرهنت

انگار

در فضا پر می شود

تا مرا غرق کند...

و با خود به دور دست ها ببرد

به راستی

چرا دیگر در آغوشم نکشیدی؟

تا آن عطر بیشتر و واقعی تر در ذهنم حک شود؟

گاهی خیالات جواب گو نیستند!

و چرا‌...

چرا من دیر فهمیدم

که دوستت دارم؟!

آن گاه که رفته بودی...

فقط کاش بدانی 

حسرتی است که شب ها

در آغوشم می کشد

و مرا ذره ذره، نابود خواهد کرد...


امیلی#  

بداهه#  

داغ ترین های تاپیک های امروز