سلام دوستان
من نزديكه يك ساله ازدواج كردم
با مادر شوهرم تو يه ساختمون زندگي ميكنيم
هيچ مشكلي تو زندگيم ندارم
همه چي اوكي و خوبه
تا جايي كه مادر شوهر و شوهرم توقع ميكنن كه من هرروز به مادر شوهرم سر بزنم
راستش من خيلي مايل نيسم
از تنهايي خودم لذت ميبرم
و از زياده گويي خوشم نمياد وقتي ميرم پيش مادر شوهرم همش از رابطه عروس و مادرشوهر ميگه
عروساي فاميلو مثال ميزنه
مثلا از كارايي ك انتظار داره براش انجام بدم غير مستقيم ميگه بهم، توقع زبادي هم نداره
ولي خب من يكم خنثي و بي تفاوتم
مثلا فردا ميخوام برم خونه مادرم ، همسرم گفت خجالت نميكشي دو روزه نرفتي خونه مامانم ، حداقل امروز ميرفتي سر ميزدي بهش تو كه فردا داري ميري خونه مامانت ،
از يه طرف از اينكه ازم ناراضي باشن حالم بد ميشه و از طرفي با تنهايي خودم حال ميكنم و از كنار مادر شوهرم بودن لذتي نميبرم چون همش در حال صحبت هاي تكراريه 😓 نميدونم چيكار كنم ، دخترم ندارن بنده هاي خدا ، از من انتظار دختري دارن منم انگار كم ميذارم براشون …