در عمق چشمان تَرَش اندوه جاری است
با خنده هایش در پی انکار درد است
می خندد اما توی قاموس غزل ها
معنای چشمِ تر، همان اقرار درد است
بانوی شاد قصه هایم غصه ها را
کز کرده در تنهائیش هی می شمارد
با آنکه می داند دلیل غصه اش را
او همچنان زن بودنش را دوست دارد
بین دوراهی در دلش ترس است و تردید
زن بودن و مادر شدن حسی عجیب است
حس می کند این دل شکستن های آرام
یعنی که از مادر شدن ها بی نصیب است
با اشک هایش جای مرهم روی این زخم
اندوه بر اندوه دیگر می گذارد
پشت حصار حسرت این آرزویش
بر روی زانوی غمش سر می گذارد
بانوی شاد قصه ها شب را رها کن
بگذار لبخند لبت معنا بگیرد
این پیله ی تنهائیت را پاره تر کن
تا زندگی در زنده بودن پا بگیرد
گاهی برای زندگی یک عشق کافی است
کافی است بر زن بودنت مغرور باشی
مادر شدن یک اتفاق بی نظیر است
اما نباید اینچنین مجبور باشی
تا آخر این قصه کلی راه باقی است
زین پس رها کن از وجودت خستگی را
زن بودن و مادر شدن زیباست اما
از فکر و ذهنت پاک کن وابستگی را
زن می تواند تا ابد یک زن بماند
مانا کند یک زندگی را عاشقانه
بی آنکه مادر باشد آری می تواند
جاری کند احساس پاک مادرانه
بانوی من، این قصه را زیباترش کن
من در تو می بینم که آری می توانی
یک اتفاق سبز در حال ظهور است
کافی است با زن بودنت جاری بمانی
غزلبانو#