چند وقتیه خیلی زود ناراحت میشم دیگه اون حسی که به همسرم داشتم رو ندارم همسرم هم عصبانی میشه حرفای بدی میزنه حس میکنم دیگه دوسش ندارم و فقط به خاطر اذیت نشدن خانوادمه که دارم زندگی میکنم اون هم همینطور دیشب خیلی حرفا بهم زد گفت نمیخوامت یعنی شاید پنج شیش بار شده که باهمـ دعوا کردیم وگفته برو خونه بابات ویا خواسته بذاره ازخونه بره که من نذاشتم خیلی داغونم بچه ها نمیدونم چی کار کنم
از اول اینطور بودین؟اگه نه چند وقته اینطور شده؟ازش بپرس بگو چرا میگی منو نمیخوای
نه ما خیلی رابطمون خوب بود خیلی درحدی که اگه خانواده هامون بفهمن باورشون نمیشه اون میگه اخلاقت عوض شده منم قبول دارم که عوض شده چون کوچیکترینـ بی توجهی منو ازاینـرو به اونرو میکنه
خیلی وقتا این چنین مسایلی پیش میاد ولی اگه ی ذره علاقه نسبت ب هم تو دل طرفین باشه میشه چشم ب روی این حرفا بست ولی اگه نباشه خیلی اذیت میشی یادمه ی بار شنیدم یا خوندم دقیق یادم نیس وقتی فک میکنی کسیو دوس نداری وددیگه برات اهمیت نداره و ب قول معروف از چشمت افتاده با خودت خلوت کن و ب نبودش واسه همیشه فکر کن اگه تحملشو نداشتی بدون دوسش داری و برای بهبود رابطتون تلاش کن و بیخیال خیلی حرفاشو ولی اگر جز این بود ب نظر من هرکاریم بکنی هیچی درست نمبشه مگه اینکه خدا معجزه کنه وشوهرت عوض بشه ازته دل ارزو میکنم خوشبخت ترین باشی عزیزم
اره الانشم خداروشکرمیکنم میدونم این راه بصلاحمه ولی مامانم مریضم کرده ازصبح تاشب میره توی اتاق گریه میکنه عصابش مریص شده مونده زمین انگار اون داره جدامیشه