من زمانی که ازدواج نکرده بودم واقعا آرزو داشتم پسر بودم انقدر که محدودیت داشتم تو خونهی پدریم مانتو مدرسه ام چند سایز بزرگتر بود برام ...رنگ مانتو های بیرونم مشکی قهوه ای تیره وسرمه ای بود..باید چادر سر میکردم موقع بیرون رفتن
یه مانتو داشتم آبی روشن بابام گفت یا چادر سر میکنی باهاش یا مانتو قهوه ای رو میپوشی گفتم اصلا نمیام مانتو آبی ام رو پاره کرد انگار قلبم رو تکه تکه کرد الان فوت شده ولی بعضی کارهاش یادم نمیره
یه مانتو داشتم آبی روشن بابام گفت یا چادر سر میکنی باهاش یا مانتو قهوه ای رو میپوشی گفتم اصلا نمیام ...
ای وای چقدر ناراحت شدم و درکت کردم !ولی سعی کن پدرت ببخشی دستش از دنیا کوتاهه خدا رحمتش کنه گاهی پدر و مادرا برا حفاظت از ما کارایی میکنن نمیدونن ک دلمون میشکنه