بچها یه نفر رو یکی از همکارم بهم معرفی کرده ۳۵ سالشه وضع مالیش هم بدک نیست ی خونه و ی ماشین با ی درآمد متوسط داره ؛ منم ۲۸ سالمه ؛ خیلی آدم اکتیو و پر جنب و جوشی هستم خودمم شاغلم و ماشین دارم ؛ اون آدم بی نهایت آروم و مطیع هست و هرچی بگی میگه چشم ؛ یه جورایی هم خیلی وابسته است ؛ پدر منو درآورده از بس پیام میده و خواهش میکنه ؛ من خیلی ازش خوشم نیومده به دلم ننشسته ولی اون میگه تو دقیقا همونی هستی که من میخام و خوشبختت میکنم و فلان ؛ ولی این حد از آرومی و مطیع بودن و التماس کردن روان منو ریخته بهم ؛ جواب نمیدی محل نمیذاری بازم ول کن نیست از طرفی میگم پسر خوبیه سالمه میشه باهاش یه زندگی آروم داشت از طرفی اصلا نمیتونم به خودم بقبولونم که اون شوهرم باشه مخصوصا که من کلا یه ریشه ترس و فوبیای از ازدواج هم دارم ؛ واقعا موندم چیکار کنم میخام بلاک کنم و بگم نه و تموم ولی میترسم بعدها پشیمون بشم ؛ خانواده اون و منم در جریانن ولی گفتن خودت تصمیم بگیر
آدم خوبی بود هم خودش هم خانوادش از همه نظرم با هم اوکی بودیم ولی نمی دونم چرا یهو همچین کاری کرد و بی وفایی کرد گذاشت رفت بعدم برگشت بهم گفت ما روی هم شناخت نداریم فرهنگامون بهم نمیخوره