سلام عزیزم
پسرعموم یه پسر مدرسع ای داره دیگه میره اول
زنشم زن اون شد ولی طرف معتاده.هرازگاهی میبینمش یه دختر داره
از اون گذشته زن داداش این خانوم بچش سقط شد
شوهرشم گفت بذای عوض شدن حال وهوات برو خونه برادرت فلان شهر اینم رفت.بعد یک ماه گفت نمیخوای برگردی گفت نه
من اینجا بایکی اشنا شدم ومیخوام باهاش ازدواج کنم
دیگه نپرسیدم چی شد
ولی خب تاوانا رو مادر زن پسرعموم میداد شنیدم میره تو حموم خودشو خیلی میزنه میگه این بلاها چیه سرم اومدن