یک روز در فصل پرواز، بال مرا باز کردند
یک بار دیگر پرم را درگیر پرواز کردند
دیدند خاموشم از عشق، حتی فراموشم از عشق
با من پری بود بسته، با من تنی بود خسته
اما دوچشم صمیمی، آن روز اعجاز کردند
بردند جادو نگاهان،با مهربانی دلم را
با آسمان، با پرستو، با عشق هم راز کردند
با من در آبی ترین فصل، پهلو به پهلو پریدند
با من به زیبا ترین شکل، عشق خود، ابراز کردند
یک روز در قله ای سبز، جشن تفاهم گرفتیم
یاران قدم رنجه کردند، مارا سرافراز کردند
اما غروبی مه آلود، یک چشم بد چشممان زد
یاران درست از همان روز، بی مهری آغاز کردند
می خواستم تا ببینم تصویر کمرنگ خود را
اینه ها اخم کردند، اینه ها ناز کردند
رفتند،رفتند، رفتند حتی دریغ از نگاهی
آری همانها که عمری مارا غزلساز کردند
محمد سلمانی