عزیزم ناراحت نشو تعریف میکنم ولی بعد پاک میکنم
خوندی لایک کن تا پاک کنم
رفتم حرم حضرت معصومه خیلی ناراحت بودم که نمازمو نمیخونم و بهانه میاوردم که من سجده رفتنی یکی بهم میخوره چون عینک دارم اذیت میشم مامانم گفت بده من نگه دارم پاشو بخون قبول نمیکردم هیچ جوره
جلوی مامانم نشسته بودم یه خانم اومد کنارم با چادر نماز و سجاده، یکم نشست برگشت بهم گفت نمازتو میخونی؟ گفتم بعدا میخونم گفت پاشو من جامو میدم بهت بیا اینم سجادم پاشو بخون گفتم ن مرسی
یک لحظه نگاش میکردم از نگاه کردن بهش نمیدونم چرا خجالت میکشیدم
بهم سه بار گفت پاشو اون خانوما رو میبینی جلو واستادن همشون میخوان نماز بخونن ولی جا پیدا نمیکنن من به اونا نمیدم ولی به تو دارم سجادمو میدم بازم گفت ن مرسی گفت مطمئنی گفتم آره گفت پس باشه من پاشم برم
پاشد رفت پشت سرم
برگشتم یک لحظه نگاه کردم دیدم نیست
ترسیدم رفتم کنار مامانم و بهش تعریف کردم گفت من ندیدم اصلا داشتم نگات میکردم
پا شدم مثل بچه آدم نمازمو خوندم