جعفر میره خونه میبینه زنش لخته ی مرد تو حیاط وایساده
میگه این کیه؟
زنش میگه: ابوریحان بیرونی
بعد میبینه ی مرد لخت رد شد
میگه خانم این کی بود؟
میگه باباطاهر عریان
شب موقع خواب جفر دید ی نور چراغ افتاد تو صورتش
رو میکنه ب زنش میگه پاشو خانم...
شیخ فضل اله نوری اومده باهات کار داره