"ارغوان میبینی؟ به تماشاگهِ ویرانیِ ما آمدهاند...""ملتی هستیم که هنوز خشنونت رو مردونگی، حماقت رو نجابت، شادی رو هرزگی، دزدی رو زندگی میدونیم؛ راه درازتری تا انسانیت داریم. و راه دراز تری تا آرامش و عشق." "مدرسه که میرفتیم، هربار که دفتر مشقمون رو جا می ذاشتیم معلممون میگفت: مواظب باش خودتو جا نذاری! ما می خندیدیم و فکر می کردیم نمیتونیم خودمونو جا بذاریم! بزرگ که شدیم بارها و بارها خودمونو جا گذاشتیم؛ توی یه کافه، توی یه خیابون، توی یه شعر..." " اگه سوال در زمینه کنکور تجربی داشتید بپرسید 📚🤍"
ویکتور هوگو در یکی از کتاب های خود میگوید :(مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان انداختند و پانزده سال در آنجا نان مجانی خوردم!!این دیگر چه دنیایی است ؟)
نه به خدا با کسی دوست نیستم فقط علاقه بوده که بعد ها هم از سرم پریده و بارها برام پیش اومده&n ...
اره
مثلا تو فرض کن ازدواج کردی
بعد ازدواجت بیان پیش شوهرت یگند که مثلا شما به اقای فلانی علاقه مند بودید ....
ویکتور هوگو در یکی از کتاب های خود میگوید :(مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان انداختند و پانزده سال در آنجا نان مجانی خوردم!!این دیگر چه دنیایی است ؟)
اره واقعا من چه غلطی کردم ولی شاید در آینده نتونن سو استفاده کنن چون هیجانات نوج ...
زیاد ذهنت رو درگیر نکن
مثلا من یادم نمیاد ، دیروز برای
افطاری چی خوردم 😅🤣
انتظار داری بعد از 10سال یادشون بمونه که به کی علاقه مند بودی ...
درضمن سعی کن تو مدرسه درباره این موضوع اصلا حرف نزنی تا به فراموشی سپرده بشه ...
ویکتور هوگو در یکی از کتاب های خود میگوید :(مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان انداختند و پانزده سال در آنجا نان مجانی خوردم!!این دیگر چه دنیایی است ؟)