دوستان من چندسال پیش بعدفوت مامانم طلاهاش خونه عمه ام امانت بود دزداومدبرد اون موقع وضع مالی خودشون خوب نبودالان خداروشکروضعشون خوبه عمه ام به بابام گفته میخوام بخرم بدم بهتون بابام هم میگه اون طلاهامال دخترمه یادگاری مامانشه به خودش بگین الان به نظرم کاردرستی نیست بخوام بگیرم ازشون اونهامقصرنبودن که دزداومده خونشون
زنی را می شناسم من*که در یک گوشه ی خانه،میان شستن و پختن؛درون آشپزخانه*که می گوید پشیمان است*چرا دل را به او بسته؛کجا او لایق آنست؟*و با خودزیر لب گوید:گریزانم از این خانه*ولی از خود چنین پرسد:چه کس موهای طفلم راپس از من می زند شانه؟!* زنی را می شناسم من که نای رفتنش رفته*قدم هایش همه خسته*دلش در زیر پاهایش*زند فریاد:دگر بسه