چشم تو مانند من درحسرت دیدار نیست؟
خسته ام اما دلم از عشق تو بیزار نیست
بسته راه سینه را بغضی که بر دل کاشتی
حق من از عشق تو اما طناب دار نیست!
آرزو کردم تو را هر شب به درگاه خدا
بر جوانان آرزو هرگز گناه و عار نیست
عاشقت هستم، بمان ،تنها نرو انصاف نیست
بر لبم آخر توان اینهمه اقرار نیست
شرح حال قصه ام شد قافیه در این غزل
ای خدا امشب چرا جان در تن خودکار نیست!
حرف رفتن میزنی صدبار میگویم نرو
شأن دل در خواهش و در اینهمه اصرار نیست
میروی اما بدان جان من از تن میرود
بیوفا دیگر تو را ترسی از این اخطار نیست؟
در سکوتی بی کران غرقم ولی این را بدان
من«صبوری میکنم»این کمتر از آزار نیست
💎