پاییز را وقتی که از درد تو سرشارم
بیش از تمام فصلها من دوستش دارم
پاییز را باید ببارم با همین احساس
تا بلکه مرهم روی زخم خویش بگذارم
ابری شدن، باران شدن، جاری شدن با درد
تصویری از این روزهای سخت و دشوارم
شب خلوت و شب گریه و شب بیقراریها
یعنی کماکان عاشقم، یعنی گرفتارم
آری گرفتار توام وقتی که در پاییز
دل از تو میگیرم، که جان خویش بسپارم
درد تو شیریناست و اندوه غمت زیباست
دیگر نمیخواهم از این غم دست بردارم
پاییز را اینگونه با لبخند میخوانم
پاییز را همراه این لبخند میبارم
تو نوبهار آرزوهای دلم بودی
داغ غمت، ای نازنین، داده است آزارم
آری "غزلبانو" شدن احساس زیبایی است
وقتی که نامت می شود موضوع اشعارم
غزلبانو#