می توانم با عبور از شب تو را پیدا کنم؟
یا بمانم در سیاهی ، روز را حاشا کنم؟
آسمان پرستاره ساکنم کرده ولی
پای رفتن را نباید بند یک رویا کنم
ساکنان شهر شب خاموش و خواب آلوده اند
چشم هاشان را نشد رو به نگاهت وا کنم
ماه می تابد ولی یک قطره از خورشید نیست
قطره ای را می شود هم خانه ی دریا کنم؟
باز در آغوش سرما خاطراتم گر گرفت
یاد تو هیزم شده تا آتشی برپا کنم
سوختم..شاید بباری بر سرم،تا بعد از آن
پشت ابر چشم هایت نور را پیدا کنم🍁🍁