سلام ماه قشنگم، نمادِ زیبایی
دوباره شب شده ام من، چرا نمی آیی؟
نشستهام؟ نه، فرو رفته ام به خلوت خویش
نه مانده طاقت دوری و نه شکیبایی
گرفته دست دلم را دو دستِ سردِ غَم ات
ولی، نه هست پیامی ز تو، نه پیدایی!
زِ چشم های به ره مانده ام خبر داری؟
به خون نشسته و گردیده خوش تماشایی
اگر چه رفته ای از ما خبر نمی گیری
ولی خبر ز دلم می رسد که می آیی
بیا، بیا که امیدی به دیر ماندن نیست
کتاب عمر مرا نیست، برگِ فردایی
وضو گرفته ام و مقتدای چشمِ منی
نبود و نیست مرا جز تو هیچ مولایی
سلام ماهِ قشنگم، نگو خداحافظ
که "مرهم دل" را نبود جز کنار تو جایی.