ای آنکه گاه گاه ز من یاد میکنی
پیوسته شادزی که دلی شاد میکنی
گفتی: «برو!» ولیک نگفتی کجا رَوَد
این مرغ پر شکسته که آزاد میکنی...
پنهان مساز راز غم خویش در سکوت
باری، در آن نگاه، چو فریاد میکنی!
ای سیل اشک من! ز چه بنیاد میکنی؟
ای درد عشق او! ز چه بیداد میکنی؟
نازکتر از خیال منی، ای نگاه! لیک
با سینه کار دشنه پولاد میکنی
نقشت ز لوح خاطر سیمین نمیرود
ای آنکه گاه گاه ز من یاد میکنی
بانوی غزل، سیمین بهبهانی