گفتی نباید در وجودم پا بگیری
دردی و باید مثل دندانم بیافتی
هی عاشقانه مینوشتم از نگاهت
هی قهوه تا در قلب فنجانم بیافتی
میخواستم باور کنی تنهاییام را
میخواستی از چشم گریانم بیافتی
من اشک را با گریههایم خسته کردم
شاید شبی در راه کنعانم بیافتی
یک جور آتش میزنم روزی خودم را
کبریت دیدی! یاد چشمانم بیوفتی
🌻🌷🌷🌻