من و خواهر شوهرم نزدیک هم خونه داریم بعد اونها ماشین ندارن با ما میان خ نه مادر شوهرم که شهرستان یه با اومدیم یکی از وسایلشون جا موند زنگ زد گفت الان شوهرم میاد میگیره شوهر منم دفت سر کار بچه هامم خواب بودن بعد در زد بستشون دادم خداحافظی کردم دد بستم خوابیدم بعدظهر خواهر شوهرم زنگ زد دعوا
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
زنگ زد توچرا به شوهرم نگفتی بیا خونمون تعارف نکردی شوهرم میگه ۱۰ دقیقه پشت در بودم جا خوردم چرا درو بسته میگه مگه ما تازه با هم نیومدیم از مسافرت دیگه تعارف نداریم بعدم من یه زن تنها به یه مرد بگم بیا خونمون فردا نمی گفتین ه ر زس میگه اون تو مثل خواهرش میدونه میگم من تا الان به داداشم تعارف کردم خودش اومده