من تو گروهش بودم ساناز ک خودشو جای خالش جا زده بود یهو عموی پارسا اومد گفت خالش نیست دروغ میگه ولی بابای پارسا اومد گفت خاله ساناز دستت درد نکنه خیلی تلاش میکنی...
من اخرشم نفهمیدم چیسد یکی اومد تو گروه بهش فوش داد اونو انداخت بیرون من بهش گفتم ولش کن عصبی نشو منم انداخت بیرون😁