ده روز مونده تا بیست و هفتم بدترین روزای زندگیمه تصمیممو ب جدایی صددرصدگرفتم اما از اونجاییکه مامانم تا بیست وهفتم مسافرت خارجیه و من تک فرزندم مجبورم سکوت کنم و تحملش کنم اما ی بغض توگلوم و سینم سنگینی میکنه بعد رفتنش شروع کرد ب عحاشی و تهدید بزدنم جلوی پدربزرگ و مادربزرگم اون بنده خداها که پیرن کاری ازشون بر نمیاد منتظر برگشت مامانمم و هر لحظه واسم هزارساعت میگذره
تا حالا هم هرروزمون دعواو فحاشی بوده اما جلو بقیه ابروداری میکرده الان اینقد وقیح شده که جلوی بزرگ خانوادم اینکارو کرد بماند که تو این مدت ابرو جلو همسایه و فامیل خودش واسم نذاشته
خیلی دلم درد داره تاحالا چندین بار میخاستم جدابشم نشد قبل بارداریم مامانم مخالف بود پارسال دستش روشد واسش که کار ازکار گذشته بود و بچم دوسالش بود بچروهم حودم خاستم اخه خیلی تنها بودم درضمن خودمم بچه طلاقم و عملا پدرندارم
دعا کنین بعد این مدت مامانم که برگشت راضی به طلاق توافقی بشه که با بخشیدن مهریم حضانت بچمو کامل بگیرم وگرنه کارم سخت میشه و باید خودم درخواست بدم که در اونصورت مهریه بهم تعلق نمیگیره و حضانت فقط تا هفت سالگیش بامنه