بخدا اگه داستانی برا تعریف باشه
اها اینو میتونم براتون تعریف کنم😁
روز اولی که همسرم قرار بود بیان خونمون برا خواستگاری(یه مراسم کاملا سنتی که توسط یه فامیل دور به هم معرفی شده بودیم و ضمنا خانواده همسرم با شهری که من زندگی میکنم ۴ ساعت فاصله دارن )من ابله مرغون گرفته بودم و خودم خبر نداشتم
فک کن صبح از خواب بلند شدم و تو اینه که خودمو دیدم با خودم گفتم بخشکه شانس اینهمه مدت من جوش نمیزدم حالا دقیق تو این روز اینهممه جوش با هم دیگه زدم 😁😁😁😁
ولی هنوز دوزاریم نیفتاده بود که اینا جوش نیستن 🤦♀️
خلاصه که من رفتم دوش بگیرم و خواهرم اومد در حمامو زد که مهمونا تماس گرفتن و گفتن که ما زودتر میرسیم عجله کن و تا خواهرم بدن منو دید گف تپش کمرت پر از ابله اس دختدر تو ابله مرغون گرفتی من پرام ریخته بود فک کن تا ۲۴ سالگی ابله نگیری بعد دقیق روز خواستگاری بزنه بیرون 😐😐😐😐😐😐😐
خلاصه که من از حمام پریدم بیرون و پامو کرده بودم تو یه کفش که من در جلسه خواستگاری حضور پیدا نمیکنم بااااید کنسل کنید
ولی هیچکس گوشش بدهکار نبود میگفتن اونا چند ساعت تو راه بودن و اصلا امکان نداره ما الان بگیم نیان نمیییشه
خلاصه که دوستان عزیزم من اونروز همون طوری در جلسه حاضر شدم و تنها شانسی که داشتم این بود که در حاشیه صورتم ابله زده بود و هنوز روی لپام نزده بود و روسری رو طوری پوشیدم که دیده نشن اونا
و تجربه بدی بود حقیقتا
چون من چشمام خیلی ضعیفه و از عینک بیزاری دارم
و چون ابله هم گرفته بودم خواهرم نذاشت لنزمو بذارم از ترس اینکه یوقت باعث نشه داخل چشمم ابله بزنم
و من همسرمو در جلسه اول اصلاااا ندیدم در حد یه کلیت خیلییییی تار 👀
این هم از داستانی که میتونستم براتون تعریف کنم از شانس بسیار زیبایی که تجربه کردم 😁