یا ابا عبدالله پسر داشتن حس شیرینیه ....دنیای معصوم وکودکانه اش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده.... وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم . اون تنها عشق زندگی منه که بادستای کوچولوی مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه : مامان، امروز موهات چقدر قشنگ شده .......❤️ وتوی اون ثانیه هاست که من اوج میگیرم وبا عشق زندگیم از ته دل میخندم.... آره ..... عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه :مامان عاشقتم........ومن با تمام پوست و گوشت و خونم عشقش رو احساس میکنم.....❤️❤️❤️❤️
والا من نمیتونم از این برنامه ها بچینم خواهرم همه رو بهم میریزه با اون شوهرش
چقدر بد البته منم مجبورم چون هر سال یکی دعوت میکنه از خانواده همسرم امسالم هم نوبت منه البته پدر و مادر همسرم فوت کردن
یا ابا عبدالله پسر داشتن حس شیرینیه ....دنیای معصوم وکودکانه اش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده.... وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم . اون تنها عشق زندگی منه که بادستای کوچولوی مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه : مامان، امروز موهات چقدر قشنگ شده .......❤️ وتوی اون ثانیه هاست که من اوج میگیرم وبا عشق زندگیم از ته دل میخندم.... آره ..... عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه :مامان عاشقتم........ومن با تمام پوست و گوشت و خونم عشقش رو احساس میکنم.....❤️❤️❤️❤️
ما هر سال یه شب میرفتیم خونه پدرشوهرم کلی چیز میز آماده میکردیم دور هم بودیم یه شب هم خونه مامانم که خونه مامانم اکثرا من همه چی رو حاضر میکردم و مامانم، بقیه فقط زحمت می کشیدن میومدن میخوردن میرفتن باز آخر من باید همه کارا رو میکردم آخر شب خسته کوفته می رفتم خونه، امسال یه مشکلی پیش اومده فکر نکنم خونه پدرشوهرم بریم خونه مامانمم من حوصله ندارم همه رو هماهنگ کنم دور هم جمع بشن در نتیجه خونه خودم می مونم با شوهری جشن دو نفره میگیریم. شایدم با دوستاش هماهنگ کنیم دور هم جمع شیم