سلام عزیزان نه ماهه جدا از شوهرم با بچه هام خونه ی پدرم هستم. شوهرم قیدمو زده از خونه بیرونم کرد. هر شب خواب شوهرمو خونمو می بینم. خیلی خار و خفیف شدم. طلاق و جدایی خیلی برام سخته. احساسمی کنم افسردگی گرفتم.
عجیبه شوهرتیا این زندگی اصلا واسش مهم نیستیا خیلی لجبازهیا پای زن دیگه در میونه ویا معتاده ویا بیمار ...
کلی باهاش حرف زدم بهش التماس کردم گفتم بریم پیش مشاور گفتم من بد دلت برا بچه هات بسوزه نذار بدونپدر یا مادر بزرگ بشن. کلا بچه هارو هم میگه خودت ببر بزرگ کن.
نرمال نیست این موضوع و این قدر بیخیالیبیشتر پیگیر شو وبررسی کن و سر از کارش دربیار بنظرم اگر میخوای ...
نمی دونم چشه شوهرم آدمی نیست که دنبال زن باشه میگم اکثرا بیکاره مدام از این شاخه به اون شاخه می پره مثلا چند ماه زبان عربی می خونه چند ماه انگلیسی ما خونمون آب نداشتیم بریم حموم ولی اون از باباش پول گرفت رفت ترکیه یه ماه موند. اکثرا همین جوری بیکار برا خوذش می چرخه بیشترم تو خونه بود