سلام عزیزان نه ماهه جدا از شوهرم با بچه هام خونه ی پدرم هستم. شوهرم قیدمو زده از خونه بیرونم کرد. هر شب خواب شوهرمو خونمو می بینم. خیلی خار و خفیف شدم. طلاق و جدایی خیلی برام سخته. احساسمی کنم افسردگی گرفتم.
عزیزم پدرت الان سخت میگیره یواش یواش راضی میشه به استقلالت فقط شرایط،و زمینش رو فراهم کن شغل دومی پس اندازی،داشته باشه که خواستی خونه بگیری راحت باشی این شوهرت چیزی نداره که بخای برگردی بهش مگه اینکه دیوانه باشی ولش کن بره فقط سعی کن ی چیزی ازش بگیری به خاطر بجه هات برو مشاوره روحیتو قوی کن باور کن جدایی و تنهایی شرف داره تا به زندگی در کنار آدم بی تعهد آینده رو کی دیده شک نکن شرایطت خیلی بهتر از الانت میشه به خدا توکل کن دستتو بزار رو زانوهات یا علی بگو پاشو به عشق بچه هات اگر شوهرتم گفت برگرد کلی شرط و شروط محضری براش بزار نه اینکه التماسش کنی
خدا رو شکر ان شاالله پر برکت باشه براتون منم اگر جدا بشم و سرپرست حضانت بچه هامم با من باشه تقریبا 15 میشه. خدا رو شکر پسرتون هم بزرگه. بچه های من یکی هفت و یکی هشت ساله ان.
اصلا حالم خوب نیست از خودم بدم میاد انقدر ضعیفم. شوهرم هر کاری که دلش خواست باهام کرد همه جوره توهین ...
نمیدونم چی بگم ک تسکین بشه چون شوهر خودم چنین عوضی تشریف داره دیشب دنیایی خارو خفیفم کرد منم ۲۰ ساله تحمل کردم اما الان واقعا موندم دیگه کشش ندارم طلاق بگیرم با این خرج ها چکار کنم آدم تنبلی نیستم اما اونقدر در زندگیم کم گذاشتم ک یکسره مریضم بدنم با ۳۹ سن هیچ کششی نداره برای بلند شودن نگیرم هم اعصاب بچهام خرابه هم خودم امیدوارم امروز خبر مرگش بیاد چون نه پدر مهربون و دلسوزی بود نه همسر خوبی