من شوهرم پدرو مادر نداره فوت کردن
عقد کردم و دوسالونیم با خواهرشوهرام زندگی کردم اونا مجرد بودن اون موقع خییییلی سخت نبود
ولی حرف و حدیث توش بود با اینکه مثل مادر بودم تو خونه براشون چون شاغل بودن صبح بلند میشدم خونه رو تمیز میکردم و ناهارشونو اماده میکردم و تابستون هم شربت ابلیمو درست میکردم میذاشتم تو یخچال که از سرکار میان همه چی اماده باشه