خسته شدم تو ۲۲ سالگی به خاطر حرف مادر که دختر سرکش میشه بمونه تو خونه و هرسری که میشد حرف خانوادشو میزد بهم که میگن ما هرزه ایم و ول چون دانشگاه شهرستان میرفتم و بچه طلاقیم و همه جا تنهایی میرفتیم و مرد بالا سرمون نبود و بابام اصلا حمایتم نکرد خونه جای موندن نبود و مجبور شدم بزور به دوست پسرم بگم بیاد خواستگاری اونم با اینکه بی پول بود مجبوری اومد و ازدواج کردیم.الان هنوز کارش نگرفته و شانسشم خوب نیست. و ما تو بی پولی هستیم. چی میشد مامانم اذیتم نمیکرد و همراه بود و ما نم نم پول جمع و جور میکردیم بعد ازدواج میکردیم😔
الانم مامانم میگه من کی اذیتت میکردم میخواستی ازدواج نکنی. از خودشو و همه فامیلاش بدم میاد.