خیلی وقته دلم خیلی از همه چیز همه جا گرفته .افسردگی شدید گرفته بودو هیج امیدی برا زندگي کردن نداشتم جوری کع شبا با چش پراشک آرزو میکردم دیگع فردایی نباشع
چن بارم حتی خودکشی ناموفق داشتم ولی دیشب کع میخواستم دیگع همچیو تموم کن انگار یکی میزد رو شونم باهام حرف بزن یه ساعت همینجوری اشک میریختمو با خدا دردو دل میکردم کع خوابم برد صب کع بیدار شدم انگار نع انگار دیشب خبری بوده و از اولش هیچ فکر خودکشی تو ذهنم نبودع انگار دیگع نمیخوام بمیرم
ولی خیلی قشنگ بود یه جایی کع دیگع بریده بودم به دادم رسیدی😍🥺🥺
همه اینا به کنار یه سری نوشته تو دفتر داشتم خو من به مامانم خیلی اعتماد داشتمو اون یه ذره هم بهم اعتماد ندارع رفته بود دفتره رو برداشته بودو همه رو خونده بود
هر چی تونست بارم کرد کلی تهدیدم کرد حالمگرفته شد😑😑😑