چند سال پیش که مجرد بودم با دوستم رفته بودیم شمال برگشتنی سوار اتوبوس شدیم یهو یه پسر خوشگل خوشتیپ خوش هیکل جذاب خلاصه کراش اومد نشست تو صندلی یه نفره کنار من ، یعنی من و دوستم که دیدیمش یهو خودمونو جمع جور کردیم صدای قلبمو میشنیدم !! ماشین که راه افتاد دیدم پسره هم حواسش به منه ، از پنجره نور میزد به چشم من بلند شد پرده رو کشید نشست دوباره نگام میکرد بعد یه بسته بادوم زمینی باز کرد به ما تعارف کرد ، بعدم همش نگاهمون بهم میفتاد بهم لبخند میزدیم ، خلاصه من از خود بیخود شده بودم که این الان سر حرفو باز میکنه و یه حرکتی میزنه ، داشتم مدل لباس عروس و اسم بچه مونو انتخاب میکردم که یهو راننده گفت رسیدیم فلان شهر اونم کوله شو برداشت پیاده شد رفت 😐
دیگه اون آدم سابق نشدم ، هرجا هستی بدون کارت درست نبود🫠