چرا وقتی کار ب کار کسی نداری و ب خودت میگی بمن چ زندگی خودشه ولی بقیه هی دوست دارن تو زندگیت دخالت کنن و نظر بدن هفته قبل رفتم خونه خواهر شوهرم تازه عروسه و باردار خونش فوقالعاده کثیف و بهم ریخته بود چن باری میخواستم بهش بگم گفتم ولش کن لابد بارداری و بی حالی حوصله شو کم کرده اصلا بمن چ خلاصه امروز خواهر شوهرم اومد خونه ی ما و دخترم شکایت کرد پیشش ک کیفم بندش کنده شده مامانم صبح تا شب پشت چرخ نشسته ولی کیف من براش سخته بدوزه بعد خواهر شوهرم هم گفت بده من بدوزم عمه وااای چقدر کیفت کثیفه وااای نمیدونم زنای امروزی چرا ب بچه های مدرسه ای نمیرسن زن داداش بچه رو هر روز ببر حمام لباسشم با دست تند تند بشور زشته چیزی نگفتم ولی واقعا برام سخت بود چرا اپن روز ب روش نیاوردم اون همه خونش سر و وضع خودش بد بود