رسوای نمایش پرده ی چشمانت شده ام
بی تو کجاهایی در ذهنم شکل گرفت
کجاهایی به رنگ دلتنگی
کجاهایی به معنی با من بمان
کجاهایی به سان چشمانت
غریب و نادر
بی تو از همه ی بودن هایت دلتنگی ماند
دلتنگی که سایه اش روی چشمانم سنگینی میکند و جزر و مد در نگاه من آغاز میشود
نقاب غریبگی را از روی صورتت بردار
چتر چشمانت را باز کن
لب هایت را آشتی بده تا با هم دست بدهند و زمزمه کنند دوست دارم