همون روز عصرش من و پدرم اونم با پدرش و دوستش اومده بود
اول پدارمون از پله های محصر رفتن بالا پی بندش من خاستم برم ک امین بازومو کشید با چشم پر اشک گف فکراتو کردی پشیمون نشی گفتم اتفاقا پشیمونم ک چرا زودتر جدانشدم انقددددد شاد بودم از ذوقم کل پول محضرو خودمون دادیم حتا شاهدم خریدیم ....
بعد طلاق پدرم با ماشین پدره امینو برد برسونه(ن بگید تعریف کنما پدرش پیر بود سکته هم کرده بود اونروزم تو آذر ماه بود سرد بود پدرم غیرتش قبول نکرده بود)....
منم با ثنا جایی قرار داشتیم ک از شانسم سوار تاکسی ک شدم امین و دوستشم سوار شدن اتفاقا کرایمم حساب کرد😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅وقتی پیاده شدیم اذان عصرو میدادن بهم گفت مواظب خودت باش بهش گفتم امین من ب شدت ب وجود خدا و عدالتش ایمان دارم امیدوارم بزودی یکی مث خودت وارد زندگیت شه ....
با ثنا رفتیم بیرون ثنای مهربان سعی میکرد بخندانتم و کلی خوش بهم بگذره شاد بودما ولی ته دلم یجوری بود(خوده طلاق ی بار عاطفی سخت داره) وقتی رسیدیم خونه مامان و سحر بقلم کردن و کلی گریه کردن ثنا هم شروع کرد مسخره بازی ک ا بس کنید خودم براش شوهر پیدا میکنم چتونه اخه.شاید باورتون نشه ولی اونشب بعد از چند سال سخت ی خواب راحت کردم دقیق ۹ شب خابیدم تا فردا ۱۱ طهر(بعدنا مامانم میگف چند بار تو خاب نفساتو چک کردم ببینم حالت خوبه ترسیدم گفتم چرا انقد راحت افتاده )اونشب راحت ترین شب زندگیم بود
امین تازه بعد طلاق یادش افتاده بود هی پیام میداد منم خطمو لازم داشتم نمیتونستم عوض کنم هی ابراز عشق و پشیمانی