امروز حواست به من و آه که فردا
باز اخم کنی دل شکنی شاه غزل ها
از پشت همین پنجره ها گاه به گاهی
جانا تو چه دانی ک نشستم به تماشا
تقصیر ندارم به خدا کار خدا بود
او کرد تو را روز ازل این همه زیبا
هروقت حواست به من و حال بدم نیست
دپرس شده ام چشم من انگار که دریا...
نامش چه گذارم من بیچاره خودت گو
نامش چه گذارم تب این حال و هوارا؟
محکوم دلم حبس ابد در دل من تو
جرمم به جهان گو:شده او واله و شیدا
ای کاش توهم مثل خودم درک کنی که...
در هردو جهان کس نشود چون من و تو "ما"
از حال و هوایم به توبس اینکه بدانی
لبخند نباشی شده گویا که معما
ای کاش توهم حس بکنی آنچه که من هم
چون درک نکردی لااقل گاه مدارا
من لال شوم کور شوم کر بشوم کاش
یک روز مرا گر بکنی از سر خود وا
عقلم به دلم گفت که این حس به تباهیست
دل گفت ولی کار گذشتست خدارا...
ای کاش دوباره لب ما بر لب جانا
ای کاش مرا باز دهی در بغلت جا
"یک عمر پریشان همان یک نگهت شد
این دربه در خیر ندیده دل رسوا"
این سحر نگه کشت مرا دلبر پنهان
ای کاش بفهمی که تویی مرهم لیلا♡