سلام بچه ها من ۶ ساله که ازدواج کردم و یه دختر ۳ ساله دارم من و همسرم عاشق هم بودیم و خانواده هامون اصلا راضی ب ازدواج ما نبودن با هزار سختی و بدبختی ک بود ازدواج کردیم شوهرمم کم سن و ساله ولی واقعا عاشق منه.مادرم و پدرم از شوهرم متنفرن و اجازه نمیدن شوهرم بیاد خونشون چون میگن ما راضی نبودیم دخترم و بدیم به این چون شغلش ازاده شوهرم ولی وضع مالیشون خوبه.شوهرمم همه چیز و تحمل میکرد چون منو دوس داره.حدود یک ماه پیش من اومدم خونه پدرم سر بزنم که یه شهر دیگه است و یک هفته موندم بعد شوهرم زنگ زد بهم گفت فردا میام دنبالت منم گفتم باشه بیا وقتی ک اومد دیدم دوتا از خواهر شوهرام که باهم قهریم داخل ماشین بودن گفتم اینا رو واسه چی اوردی با خودت گفت که.......هستید بقیه اش و بگم؟؟؟؟؟؟
گفت که خواهرم اومده کار های دانشگاهش و انجام بده و مجبور شدم ببارمش منم گفتم برو من فردا با پدرم میاد لج کرد و گفت باید بیای منم گفتم نمیام لج کردم بعدش گفت پس خودت نمیای بچه رو بده ک ببرم من گفتم بیا ببر بچه رو با گریه برد بعد پیام داد گفت نطرت عوض نشده ک برگردی گفتم نه برو گمشو....بعد دیگه خانوادم متوجه شدن از ماجرا
گفت که خواهرم اومده کار های دانشگاهش و انجام بده و مجبور شدم ببارمش منم گفتم برو من فردا با پدرم میا ...
چرا لج؟ میرفتی خوب ... قهر میکنید مثل دوتا ادم متمدن قهر کنید نه مثل بچه های ۵ ..۶ ساله
🐣خاطره زایمان سزارین من آوین عزیزم در تاریخ ۱۲ آبان سال ۱۴۰۰ بدنیا اومد و دنیای من و باباش رو زیباتر کرد 🥰❤👶🏻 شمایی که دارید امضای من رو میخونید:🌹 لطفا برای شِفای همه ی مریض ها یه صلوات بفرستید 🌹
و همسرم گفت که جدا بشیم بهتره چون من سر سازگاری ندارم خانوادمم که از خداشون بود بهونه گیرشون اومده بود گفتن اره باید جداشی حتما و منو تهدید میکردن که اگه برگردی دیگه باید قید مارو بزنی
دو هفته گذشت و شوهرم بچه رو اورد برام ولی من واقعا ناراحت بودم و دلم میخواست ک جدا بشم چون خانوادم خیلی سرشناس و پولدارن خودمم از زیبایی نمیخوام تعریف کنم ولی زبان زد فامیلم