اگروز کلاس داشتم بچمو گذاشتم پیش مادرشوهر م اومدم بعد ازکلاس بچمو خواستم ببرم مادرشوهرم گفت بزار بمونه ناهار میخوره ومیاریمش بماند که قیافه همشون درهم بود نمیدونم چشونه بامن خونه برادر شوهرم اونجا بودن
الان شدیدااا دلتنگشم چه کنم
خجالت میکشم بگم دلگ براش تنگ شده بیارینش تو یه واحدیم