در خون من غرور نیاکان نهفته است
خشم و ستیز رستم دستان نهفته است
در تنگنای سینه ی حسرت کشیده ام
گهواره ی بصیرت مردان نهفته است
خاک مرا جزیره ی خشکی گمان مبر
دریای بی کران و خروشان نهفته است
خالی دل مرا تو ز تاب و توان مدان
شیر ژیان میان نیستان نهفته است
پنداشتی که ریشه ی پیوند من گسست
در سینه ام هزار خراسان نهفته است