
سایه ی توست پشت پنجره یا باز غرق اوهامم
امروز هم نیامدی
گفته بودم از انتظار می ترسم
از فراموش شدن
گفته بودی تا نهایت دوست داشتن با توام
تا نهایت عاشقی...
حالا رفته ای و من اینجا در سکوت بیکران خانه ی
تنهایی ام با در و دیوار حرف می زنم
با پنجره درد و دل می کنم
و زیبایی ام را به رخ آینه می کشم
نوشته هایت را چسبانده ام به دیوار
به آینه ، به کمد لباس هایم
به هر کجا که نگاه می کنم می بینمش
《محبوب شیرینم امروز سه شنبه دومین روز اردیبهشت
حالم کمی بهتر است نگران من نباش، تو خوب باش
بگو ، بخند ، زیبا باش و زیباتر》
خواندن همین دو سطر کافی ست تا قلب بیقرارم
شیون آغاز کند و بیچاره چشم هایم...