ای پریزاده و افسانه تو را گم کردم
آشنای من و بیگانه تورا گم کردم
عشق، ای شاهد آن نیمه شب بارانی
در همان کوچه،همان خانه تو را گم کردم
در همان لحظه، همان ثانیه ی بیتابی
با همان حال غریبانه تو را گم کردم
دلم از پایه فرو ریخت پس از رفتن تو
گنج در خانه ی ویرانه،تو را گم کردم
شانه ام از غم بی همنفسی میلرزد
همنفس، بر سر این شانه تو را گم کردم.
تا جنون فاصلهای نیست از اینجا که منم
ای قرار دل دیوانه تو را گم کردم
آه،ای لحظهی زیبای سرودن از تو
آه، ای گوهر دردانه تو را گم کردم