2737
2739
عنوان

یکی بیاد بگه من از دست مامانم چیکار کنم؟؟؟؟

| مشاهده متن کامل بحث + 658 بازدید | 64 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چه بد! ببخشید درکش برام سخته  نمیدونم چی بگم واقعا  خوبه آدم کمک باشه ولی دیگه این شدت ت ...

ببین من دائم تو کار های مادرم بودم بیچاره همسرم هم هیچی نگفت....من از وقتی پسرم دنیا اومد فهمیدم چی به چیه اصلا! به نظرم درست میگی بچه دنیا اومده که من سر و سامون بگیرم

همه تلاشم رو میکنم ولی حرفای مادرم واقعا آزار دهنده و انرژی منفیه

اره میدونم منم بعضی وقتا مادرم خیلی رو اعصابه طبقه بالای خودمم هست نمیرم خونش یکی دوهفته راهپله داریم میگم از پله هامیام بالا پام درد میکنه اگه دوس داری تو بیا میگه منم پام درد میکنه میگم خوب اگه کاری داری زنگ بزن میگه دوس دارم بیای بشینی به حرفیم میگم کار دارم وقت ندارم یه جوری  میکنم که هم اعصابم اروم بشه هم دوریو دوستی

2728
اره میدونم منم بعضی وقتا مادرم خیلی رو اعصابه طبقه بالای خودمم هست نمیرم خونش یکی دوهفته راهپله داری ...

از همین وقت نداشتن من ناراحته. میگه یعنی چی که واسه من وقت نداری من مادرتم بزرگترین کردم...دیگه امروز بهش گفتم من تا جایی که میتونستم واسه شما کردم حالا دیگه یه بچه دارم که مسئول دنیا اومدنش هستم نمیشه که ولش کنم به تموم خدا بیام به شما رسیدگی کنم

برادرم پونزده خواهران دوازده و ده

خوب بزرگن که ....ببخشید یه خورده مامانت انگار بد عادت شدن

اتفاقالازم بود که از وابستگی شون به شما کم بشه

محل نده دقیقا هم بگو  با خنده میخواستی شوهرم ندی

حالا دیگه دیر شده 

راستش رو بخوای از دور که نگاه میکنم کاملا مصلحت بجه دار شدنت رو میبینم

خوب بزرگن که ....ببخشید یه خورده مامانت انگار بد عادت شدن اتفاقالازم بود که از وابستگی شون به شما ک ...

میگه میفتن به جون همدیگه من تنهایی از پسشون برنمیام تو چرا بچه دار شدی عوض اینکه کمک حال مادرت باشی؟

2738
میگه میفتن به جون همدیگه من تنهایی از پسشون برنمیام تو چرا بچه دار شدی عوض اینکه کمک حال مادرت باشی؟

زیاد از حد کمک بودی ....مامانت باید بتونن خودشون مشکل رو حل کنن مگه بقیه چیکار میکنن 

بهش فکر نکن فقط به اون کوچولوی دوست داشتنی فکر کن

زیاد از حد کمک بودی ....مامانت باید بتونن خودشون مشکل رو حل کنن مگه بقیه چیکار میکنن  بهش فکر ...

من عاشق پسرم هستم. واقعا با عشق به کاراش رسیدگی میکنم ولی مادرم از رسیدگی کردنم حتی اینکه رسا شیر خودم رو میخوره هم ایراد میگیره 😶

من عاشق پسرم هستم. واقعا با عشق به کاراش رسیدگی میکنم ولی مادرم از رسیدگی کردنم حتی اینکه رسا شیر خو ...

چون زیاد بهت وابسته بودن

واقعا این وابستگی هم برای شما خوب نبودا هم مادرتون 

زمان میبره ولی عادت میکنن

یه بار بگو حالا اینه نه مادر هستن در وضعیت شما هیچکدوم هم بچه اول بزرگ ندارن

من اصلا نمیفهمم دوتا پسر ۵و ۱۰ساله دارم سخته به هم میپرن ولی دیگه واقعا نیاز به کسی ندارم تا اولی نوزاد بود واقعا کمک بود خوب بود ولی الان خودم میتونم برای یکی کمک باشم دیگا

فقط میتونم بگم گوش نده

من دوتا بچه دارم جونمو میدم براشون

اما وقتی سر دومی حامله بودم هرکی رسید گفت خدا کنه پسر باشه.طفلی دخترت گناه داره غصه میخوره و حسودی میکنه میزاشتی بزرگتر بشه بعد بچه دوم.

من دیگه حسی به بچه تو شکمم نداشتم.

اما به دنیا که اومد بعد از یه ماه حسم بهش عوص شد هنوز بهش میگم مامان ببخش

بچه راحت بزرگ نمیشه سختی داره اما با یه خنده همه رو فراموش میکنی

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز