ایندفعه بهش بگو نمیخواستی بچه دار بشم شوهرم نمیدادی
حالام میتونی بیا برش گردون همونجا که بوده
والا
راست میگه یه بار برای همیشه بهش بگو مامان چیکارش کنم اوردمش بندازم سطل اشعال یا بدم بهزیستی بزارم دم در خوبه خودت مادری این کارو میکنی با خواهر برادرم قرار نیست یکی بد باشه همم بد باشن ۵تا انگشت مثل هم نیستن اگه بد بود خدا نمیداد خودش میکشتش تو شکمم حتما حکمتی داره الان اوردم باید مواظبش باشم خوب تربیتش کنم تا مثل خواهر برادرم نشه بجای نصیحت خوب داری دیونم میکنی کاری میکنی از بچم بگذرم خودت میتونی از من بگذری اگه میتونی دیگه زنگ نزن این حرفارو بزنی تو باید دلگرمم کنی به زندگی نه اینکه اینه دقم بشی زندگیم از هم بپاشه خودمم افسردگی بعد زایمان بگیرم حداقل دلگرم نمیکنی سردمم نکن
حسادت چی
نه فکر میکنم از بس خودشون اذیت شدن واسه شما نگرانن
دوستم میگفت اسم بچه دوم میارم مامانم دعوا راه می اندازه میخوای چیکار من اینقدر اذیت شدم بسه دیگه
وگرنه خدایی هر چی فکر کنی نمیشه حسادت باشه چطوری اخه
خوب اگه اینجوری بهش بگو چرا زود شوهرم دادی که زود بچه دارنشم میخواستی نگهم داری تا ۳۰ سالگی که دیر ازدواج میکردم دیرم بچه دار میشدم تقصیر تو که من ازدواج کردم بچه دار شدم الانم غر میزنی اگرم من دوست داشتم ازدواج کنم تو بایستی اجازه نمیدادی مانع میشدی
چه بد! ببخشید درکش برام سخته
نمیدونم چی بگم واقعا
خوبه آدم کمک باشه ولی دیگه این شدت توقع .....
مگه خواهر برادرت خیلی کوچیکن
اصلا این بجه آمده تا به زندگی خودت برسی و توقع ها ازت کمتر بشه صلاح آمدنش معلومه واقعا
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
