💫 Que sera, sera 💫🧚♀️ ☯️ خدایا من را خرج کاری کن که مرا به خاطرش آفریدی..🤍🕊️دلم باران میخواهد… بارانی آرام که ببارد و بوی خاک خیس، جادهها را به سفر صدا بزند. کاش کولهای کوچک داشتم، و دلی سبکتر از ابرهای مهاجر، تا بیهیچ دغدغهای از این دیوارها و کوچهها و آدمهایی که نفسهایم را به شماره انداختهاند، دور شوم. به پایتخت بروم…پیش دوستی که رویاهایم را بلد است، همان که ۶ سال پیش پر کشید و به آنجا رفت و حالا دو سال است حتی صدایش را هم نشنیدهام. در گوشش آرام بگویم: کافیست…وقت آن است که بیهیچ ترسی دنبال همان آرزوهایی برویم که زمان دبیرستان، در شبهای خوابگاه، پشت پنجره کوچک نمازخانه با خنده و امید میبافتیم.آرزوهایی که چند سال بعد، در میانه دهه بیست زندگی، گمان کردیم زیر غبار بیپولی، و خستگی روزمره کم کم رنگ باختهاند و مانند نامهای که هرگز به مقصد نمیرسد، در صندوقچه فراموشی جا مانده اند...اما حالا، بی خبر از همه آن روزهای سرد، و حتی برنامهای که برایشان داشتیم، آرام آرام از دور پیدا شدهاند و قرار است، درست مثل باران ناگهانی، به زندگیمان ببارند... من آمدهام با دستی پر، با دلی پر از جرات،بیا برویم… در جادهها گم شویم، آفتاب را بوی زندگی کنیم، مناطق مختلف را ببینیم، بلند بخندیم، آدمها و فرهنگهای تازه را بشناسیم، در بازارهای رنگارنگ قدم بزنیم، در کافههای کوچک شهرهای ناشناخته چای بنوشیم، کنار دریا بنشینیم و پاهایمان را به موجها بسپاریم، به جزیرهای برویم که پر از موسیقی، خنده، ساحلهای شلوغ و آبهای فیروزهایست. و شبها، زیر آسمانهای بیگانه ستاره بشماریم… و تا آخر دنیا، دور دنیا را بگردیم.