2777
2789
عنوان

«شعر۵»

| مشاهده متن کامل بحث + 38609 بازدید | 5906 پست

تنها بهانه واسه بودنم تو بودی


ولی این دلو تو آخر زدی و یه جور شکوندی


یه جوری رفتی که تنها اسم تو مونده تو ذهنم


یه جوری پاییز شده تو باغ سبز سرنوشتم


من اگه یه روز برای قلب پاک تو می مردم


بدون اینو که یه روزی گول اون نگاتو خوردم


فکر می کردم که همیشه تو فقط برام می مونی


ولی افسوس که تو حتی نتونستی قدر بدونی


می دونم یه روز می یای که دیگه خیلی خیلی دیره


نکنه یه وقت دلت از طرز نگاه من بگیره


اگه دوستت نمی داشتم که به پات من نمی موندم


همیشه ترانه ها رو واسه چشمات نمی خوندم


ببین اما تو چه کردی با دل ساده و پاکم

جواب بعضیا رو نباید داد سکوت کافیه تا بفهمندچقدر پوچ و بی ارزشند 👌

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

کیستی که من اینگونه به اعتماد

نام خود را

با تو می گویم

نان شادی ام را با تو قسمت می کنم

به کنارت می نشینم و

بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم

کیستی که من این گونه به جد

در دیار رویاهای خویش با تو

درنگ می کنم!


شاملو

بله من منطقی تصمیم میگیرم و با احساساتم برای تصمیمی که گرفتم عزاداری میکنم 🙂😕 کتاب، شعر، موزیک و فیلم حالمو خوب میکنن 🌿

دو تکه رخت ریخته بر صندلی

یادآور برهنگی توست

سوراخ جا بخاری که به روی زمستان بستی

شاید بهار اینده

راه عروج ماست

تا نیلگونه ها

گر قصه ی قدیمی یادت باشد

این رختخواب قالیچه ی سلیمان خواهد شد

آن جا اگر بخواهم که در برت گیرم

لازم نکرده دست بسایم به جسم تو

فصلی مقدر است زمستان برای عشق

چون در بهار بذر زمستان شکفتنی است

ای طوقه های بازیچه

ای اسب های چوبی

ای یشه های گمشده ی عطر

آن جا که ژاله یاد گل سرخ را

بیدار می کند

جای سؤال نیست

وقتی که هر مراسم تدفین

تکثیر خستگی است

ما معنی زمانه ی بی عشق را

همراه عاشقان که گذشتند

با پرسشی جدید

تغییر می دهیم

مثل ظهور دخترک چارقد گلی

با روح ژاله وارش

با کفش های چرخدارش

آن سوی شاهراه

بستر همان و بوسه همان است

با چند تکه ی رخت ریخته بر صندلی

دو جام نیمه پر

ته شمع نیمه جان

رؤیای بامداد زمستان

بیداری لطیف

آن سوی جاودانگی نیز

یک روز هست

یک روز شاد و کوتاه

محمد علی سپانلو 


زمين خوردن اتفاقيه،

اما اون پايين موندن يه انتخابه👌💎

در من کسی جان میدهد هر شب با خاطراتی سرد و تکراری ...دیوانه جان کی میشود اصلا ، از حال و روزم دست برداری ...؟دلبستگی طعم گسی دارد ، با بغض های قصه درگیری ...دستت که از دستش جدا باشد .‌..دست خودت را هم نمیگیری ...ویرانه ها را خوب میفهمم ...استادِ ماندن زیر اوارم .. لبخند بر لب میزنم اما .... درد وخیمی در سرم دارم ...درد وخیمِ در سرم هستی احساسِ پوچی بینِ اشعارم .‌..پلکی بزن پیش از عبورت یک ...مُردن به چشمانت بدهکارم ...ما را به جرمِ عاشقی کُشتند...با چوبه ای از جنس ویرانی ...حتما تصور میکنی خوبم ....!!!افسوس اصلش را نمیدانی ...!             

حالِ دلم عجیب ابریست

 انگار در پی بارانِ عظیم الجثه ای میگردد 

که ببارد و بشوید 

هرچه غم تلنبار شده بر این دل

 اما...

 امان!!

امان!!

که فقط بغض است و میرنجاند 

بغض است و غم...

بهتر که نمیکند هیچ بدتر هم

میکند....

دل را کاری میکند که هوای گریه به سرش بزند...

هوای رفتنی بی پایان...

هوای تنهاییِ بی پایان...

هوایِ غم...

هوالی ما دلی ناجور گرفته است.....!♣️

در من کسی جان میدهد هر شب با خاطراتی سرد و تکراری ...دیوانه جان کی میشود اصلا ، از حال و روزم دست برداری ...؟دلبستگی طعم گسی دارد ، با بغض های قصه درگیری ...دستت که از دستش جدا باشد .‌..دست خودت را هم نمیگیری ...ویرانه ها را خوب میفهمم ...استادِ ماندن زیر اوارم .. لبخند بر لب میزنم اما .... درد وخیمی در سرم دارم ...درد وخیمِ در سرم هستی احساسِ پوچی بینِ اشعارم .‌..پلکی بزن پیش از عبورت یک ...مُردن به چشمانت بدهکارم ...ما را به جرمِ عاشقی کُشتند...با چوبه ای از جنس ویرانی ...حتما تصور میکنی خوبم ....!!!افسوس اصلش را نمیدانی ...!             

از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست 

گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست....

بله من منطقی تصمیم میگیرم و با احساساتم برای تصمیمی که گرفتم عزاداری میکنم 🙂😕 کتاب، شعر، موزیک و فیلم حالمو خوب میکنن 🌿

راست گفتی سهراب!!!!


من هم در تردیدم،،

من درین عرصه آغشته به بغض

لب خندان دیدم..

چشم گریان دیدم..،،

گریه کردم اما.........

بارها خندیدم!!

رمز بیداری را،

پشت بی خوابی این ثانیه ها، فهمیدم..!!

تو به آمار زمین.."مشکوکی"

من به دلهای زمین.."مشکوکم...🎆

در من کسی جان میدهد هر شب با خاطراتی سرد و تکراری ...دیوانه جان کی میشود اصلا ، از حال و روزم دست برداری ...؟دلبستگی طعم گسی دارد ، با بغض های قصه درگیری ...دستت که از دستش جدا باشد .‌..دست خودت را هم نمیگیری ...ویرانه ها را خوب میفهمم ...استادِ ماندن زیر اوارم .. لبخند بر لب میزنم اما .... درد وخیمی در سرم دارم ...درد وخیمِ در سرم هستی احساسِ پوچی بینِ اشعارم .‌..پلکی بزن پیش از عبورت یک ...مُردن به چشمانت بدهکارم ...ما را به جرمِ عاشقی کُشتند...با چوبه ای از جنس ویرانی ...حتما تصور میکنی خوبم ....!!!افسوس اصلش را نمیدانی ...!             

اگر گیسو پریشان کند،

آسمان از پیچ و تابِ تار تارِ موهای فر خورده اش به وجد می‌آید،

باد لابه لای گیس فر خورده اش قایم باشک بازی می کند و خنده ی

ابرها به اوج می رسد.

بعد هم آسمان دستورِ گره زدن می دهد و ابرها؛

به تقلید از موج موهای او،

درهم می شوند .

کافیست دستی به  موهایش بکشد

تا طبیعتِ فر خورده

را بی افریند.

کافیست گیسو پریشان‌کند؛

تا همه ی زیباییها،

از تارِ موهایش ایده بگیرند.

آه اگر گیسو پریشان‌کند ♣️

در من کسی جان میدهد هر شب با خاطراتی سرد و تکراری ...دیوانه جان کی میشود اصلا ، از حال و روزم دست برداری ...؟دلبستگی طعم گسی دارد ، با بغض های قصه درگیری ...دستت که از دستش جدا باشد .‌..دست خودت را هم نمیگیری ...ویرانه ها را خوب میفهمم ...استادِ ماندن زیر اوارم .. لبخند بر لب میزنم اما .... درد وخیمی در سرم دارم ...درد وخیمِ در سرم هستی احساسِ پوچی بینِ اشعارم .‌..پلکی بزن پیش از عبورت یک ...مُردن به چشمانت بدهکارم ...ما را به جرمِ عاشقی کُشتند...با چوبه ای از جنس ویرانی ...حتما تصور میکنی خوبم ....!!!افسوس اصلش را نمیدانی ...!             

در این عمر که میدانی

فقط چندی تو مهمانی!

به جان و دل تو عاشق باش...

رفیقان را ...مراقب باش...

مراقب باش تو به آنی

دل موری را نرنجانی...

که آخر تو میمانی ومشتی خاک که از آنی...!

در من کسی جان میدهد هر شب با خاطراتی سرد و تکراری ...دیوانه جان کی میشود اصلا ، از حال و روزم دست برداری ...؟دلبستگی طعم گسی دارد ، با بغض های قصه درگیری ...دستت که از دستش جدا باشد .‌..دست خودت را هم نمیگیری ...ویرانه ها را خوب میفهمم ...استادِ ماندن زیر اوارم .. لبخند بر لب میزنم اما .... درد وخیمی در سرم دارم ...درد وخیمِ در سرم هستی احساسِ پوچی بینِ اشعارم .‌..پلکی بزن پیش از عبورت یک ...مُردن به چشمانت بدهکارم ...ما را به جرمِ عاشقی کُشتند...با چوبه ای از جنس ویرانی ...حتما تصور میکنی خوبم ....!!!افسوس اصلش را نمیدانی ...!             

چه زیبا فرمود؛ مرحوم خسرو شکیبایی!

تلاش نکنید برای کسی که ذاتش خرابه

هر خرابی میشه درست کرد

جزء ذات خراب...!🎆💎♣️

در من کسی جان میدهد هر شب با خاطراتی سرد و تکراری ...دیوانه جان کی میشود اصلا ، از حال و روزم دست برداری ...؟دلبستگی طعم گسی دارد ، با بغض های قصه درگیری ...دستت که از دستش جدا باشد .‌..دست خودت را هم نمیگیری ...ویرانه ها را خوب میفهمم ...استادِ ماندن زیر اوارم .. لبخند بر لب میزنم اما .... درد وخیمی در سرم دارم ...درد وخیمِ در سرم هستی احساسِ پوچی بینِ اشعارم .‌..پلکی بزن پیش از عبورت یک ...مُردن به چشمانت بدهکارم ...ما را به جرمِ عاشقی کُشتند...با چوبه ای از جنس ویرانی ...حتما تصور میکنی خوبم ....!!!افسوس اصلش را نمیدانی ...!             
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792