چالش شعر#
"عشق یعنی مستی ودیوانگی"
گِرد شمع دل فقط پروانگی
بیقراری در عبور روزها
شب سراسر آه و اشک و سوزها
شب به شب بیدار ماندن تا سحر
خیره بر مهتاب با چشمانِ تر
خیره بر مهتاب یعنی روی یار
دیدن زیبایی روی نگار
عشق یعنی بغض های گاه گاه
اشک و درد و هق هق و تکرار آه
عشق یعنی با دلی لرزان وخون
رفتن از خویش و رسیدن تا جنون
باز دل تنها شده در بی کسی
باز اینجا پر شد از دلواپسی
حال دل آئینه ی عشق است و درد
حال دل انگار یک پاییز سرد
حال دل آشفته و آشوب شد
گاه گاهی بد و گاها خوب شد
گاه بی تاب و دمی آرام بود
حال دل ، در کل ولی ناکام بود
علت آشوب دل جز عشق نیست
چشم بارانی شد و هر دم گریست
چشم تر شد ، آه بر لب ها نشست
بارها باران گرفت و دل شکست
بارها شب گریه بود و درد بود
عاشق بی تاب، یک شب گرد بود
عشق وقتی توی جان ماوا گرفت
درد و غم اینگونه در دل جا گرفت
عشق یک تقدیر بی انکار شد
بعد از آن عاشق چنین بیمار شد
زخمِ دل را اشک، تنها مرهم است
حاصل این عشق اندوه و غم است
کاش می شد دردها درمان شود
این "غزل بانو" غمش پایان شود
غزلبانو#