پارت ۳۹۴
آخر شب بعد از عروس کشون وقتی بر گشتیم هتل از خسته گی نمی تونستم روی پاهام بمونم ، مازیارم وضعیتش بدتر از من بود .
ولی از حال و روزش معلوم بود حسابی بهش خوش گذشته
بطری نوشیدنی و با یه لیوان برداشت نشست روی مبل
لیوانش پر کرد یکسره سر کشید
گفتم : چه خبره بسه
توی تالارم خوردی اذیت میشی
خندید گفت : من که بهت گفتم جشن ما تازه آخر شب شروع میشه
با شیطنت نگاهش کردم ، یه تابی به موهام دادم و آروم آروم رفتم طرفش
کنارش ، پایین مبل نشستم
توی چشماش نگاه کردم گفتم : چرا که نه ، چی بهتر از جشن گرفتن با تو
با یه حرکت گردنم گرفت ، سرش به صورتم نزدیک کرد گفت : دروغ که نمی گی؟
با لوندی گفتم : چرا باید دروع بگم ، درسته من دختر خوشگلیم، خیلی هم خواستنی هستم ولی .........؟!
یکی از ابروهاش داد بالا گفت : ولی چی؟
انگشت اشاره مو کشیدم روی سینه ش گفتم : ولی....!
گفت : حرف میزنی یا به حرفت بیارم دختر ..
گفتم : ولی تو هم خیلی خواستنی هستی
گردنم محکم تر گرفت گفت : که اینطور؟! ...
لیوانش دوباره پر کردم گرفتم طرفش
با خنده گفت : دیگه برام چه خوابی دیدی دختر ؟
گفتم : خوابهای خوب!
لیوان ازم گرفت ، نوشیدنی رو سر کشید ، لیوان پرت کرد روی میز
منو کشید طرف خودش
دستم رفت سمت دکمه های پیراهنش، آروم آروم دکمه هاش باز کردم
سرم به صورتش نزدیک کردم
می خواستم ببوسمش
که مچ دستم محکم گرفت ، آروم هولم داد عقب
با تعجب نگاهش کردم گفتم : چی شد؟
با کلافه گی از جاش بلند شد
از روی میز پاکت سیگارش برداشت
یه سیگار روشن کرد شروع کرد به کشیدن .
من که از کارش شوکه شده بودم
بدون هیچ حرفی فقط نگاهش میکردم
یهو بدون مقدمه گفت: گندم تا حالا به غیر از فروختن دستبند دایان کارای این مدلی دیگه هم کرده بودی؟
کاری که من نفهمیده باشم ؟
با خجالت نگاهش کردم ، سرم انداختم پایین گفتم : من که دزد نیستم
من تا حالا بدون اجازه ت هزار تومن از پولاتم بر نداشتم
اگه دستبند دایانم فروختم قبلا دلیلش بهت گفتم
خیره نگام کرد گفت : توی چشمام نگاه کن
سرم گرفتم بالا
زل زدم بهش ، احساس خوبی نداشتم ، همیشه از این کارم شرمنده بودم
گفت : ممکنه یه روزی طلاهات بفروشی برای اینکه ترکم کنی
گفتم: فاکتور همه ی طلاها یی که برام خریدی به اسم خودته
چرا همچین حرفی بهم میزنی
گفت: تو دستبند دایان بی فاکتور فروختی
پس میتونی هر کاری بکنی
گفتم : چی می خوای بگی ؟
گفت : هیچی
گفتم: خودتم می دونی من اصلا طلا دوست ندارم
همیشه هم به اصرار تو طلا خریدم
حتی همین سرویسی رو که الان پوشیدم به خواست تو بوده
پس چرا تحقیرم میکنی ، اینا همه ش مال خودته نه من
اومد جلوتر گفت: اینا همه ش مال توئه اما تو مال منی
حواست جمع کن گندم ، شاید یه روزی خیلی چیزارو از دست بدم ولی تو رو هرگز
گوشواره و گردنبند و دستبندم درآوردم گرفتم طرفش گفتم : ظاهرا اینا الان دست خودت باشه بهتره
نمی دونم امشب چه فکری پیش خودت کردی ، اینا خیلی گرونن بیا بهتره پیش تو باشن
اومد نزدیک تر، محکم بغلم کرد گفت : ولی به نظر من اینا هیچ ارزشی ندارن
یعنی در برابر تو بی ارزشن
سرش توی گودی گردنم فرو برد آروم گردنم بوسید کنار گوشم گفت : تو هر چقدر بخوای بهت پول میدم ، هر چقدر که بخوای برات طلا میخرم همه ش فدای یه تار موهات همه ی این کارارو میکنم که دیگه منو دور نزنی
ولی گندم اگه یکبار دیگه بفهمم بر علیه من کاری انجام دادی
اگه یکبار دیگه بدون اجازه ی من چیزی از طلاهای تو یا دایان کم بشه خیلی بد میبینی
گفتم : چرا کمرم فشار میدی ولم کن ، چی شد اصلا یاد این قضیه افتادی
ما که قبلا درباره ش حرف زده بودیم
حلقه ی دستش دور کمرم محکم تر کرد گفت : امشب لازم بود دوباره اینو بهت یاد آوری کنم
محکم پرتم کرد گوشه ی مبل
نشست روی مبل گفت : حالا پاشو همه چی رو از اونجایی که اول بودیم شروع کن
یالا بیا نزدیکتر می خواستی منو ببوسی