معشوقه تمام عاشقانه های من
امشب های زيادی در زندگيه من بوده است كه تو را مرور كردم
و هر بار در آخرين خط ها به نخواستنت رسيدم اما خدای من شاهد است كه تن به فراموشی دادن كار من نيست در من ريشه دوانده ای و جز تو كسی قلبم را برای زندگی در آن نتراشيده است.
فدای نامهربانی هايت كه تو را حتی لحظه ای از چشم هايم نمی اندازد امشب با دعا كاری برای دلم كن كه باز اين
بی چاره ی پاره پاره اسفند روی آتش است انگار خبری در راه جا مانده مثل كش آمدنِ يک دوری بی انتها...
هيچ كس نيست دقيقا بفهمد من از چه درد جان گيری حرف ميزنم!
نميدانی چه رنج آور است مثل كودک پاهايت را برای نشدنی ترين ها روی زمين بكوبی و نخواهی نيامدن را باور كنی!
هرگز نفهميدم چرا كسی عمق یک احساس را درک نميكند عمقش يعنی همان جا كه ديگر مهار نميشود تمام نميشود و كاری از آدمش برای فراموش كردن بر نمی آيد. اشک امانم را بريده و اين ها همه كافی نيست برای آرام شدنِ من...
دردت به جانم دلم هوای برايت نوشتن كرده بود عجب جايت برای خواندن خاليست...