شوهرم سرده. حرف نمیزنه، رابطه جن سی نداریم . بیرون نمیریم . هیچ تفریحی نداریم، حوصله نداره. سرش به کار خودشه اون زندگی خودشو میکنه، منم زندگی خودشو میکنم.
به خانواده اش کمک مالی میکنه، وابستگی عاطفی شدید داره، من کاری با حونواده اش دارم اما دلم میخواد به من هممحبت کنه،توجه کنه، بغلم کنه ، ببوستم. قربون صدقه ام بره، ازم تعریف کنه.
ولی کلا باهم حرف ضروری نمیزنیم. چای خوابمون از هم جداست.زاول زندگیهم تقریبا همین طوری بود.
یک پسر سیزده ساله دارم.
ز نظر مالی مشکل ندارم.خونه ، ماشین وکار دارم. به اون احتیاجی تدارم.
البته شوهرم خرج خونه رو میده ، کم نمیذاره.نشونه ای،خیانت ندیدم،
شما جای من بودید این زندگی رو ادامه میدادید؟یابه جدایی فکر میکردید.
نگید به فکر لصلاح و مشاوره باش. همه این راه ها رو رفتم.
تغییری در کارنیست. با هین شرایط میموندید یا میرفتید؟