سلام دوستان.میخواستم یکم باهاتون درددل کنم.من الان سه هفته هست که زایمان کردم.ده روز اول خونه خودم بودم و مامانم اومده بود پیشم،و،کارامو انجام میداد بعد از ده روز اومدیم خونه مامانم.مادر بزرگمم با،مامانم،اینا زندگی میکنه.از وقتی اومدیم خونه مامانم خیلی حرفای مادر یزرگم ازارم میده.تا بچم یه ذره گریه میکنه سه ساهت رو اعصابم راه میره که چرا یهش پستونک نمیدی.خوشت میاد بچت گریه کنه برات مهم نیست بچت گلوش درد میگیره.در صورتی که خب بچه من اون لحظه احتیاجی به پستونک نداره و خلاصه هر وقت یچه من گریه میکنه انقدر رو اعصابم میره که علاوه بر دغدغه اروم کردن بچه تمام تنم میلرزه که الان نق نق مامان بزرگ شروع میشه
نزول نصرت الهی، قواعد و سنتهایی دارد. به میزانی که با سنتهای الهی همراه شوید، نصرت الهی را دریافت میکنید و پیروزی دین خدا به دست شما واقع میشود....اللهم نشکوا الیک فقد نبینا و غیبت ولینا....
امروز داشتم بچمو شیر میدادم به مامانم گفتم یه لیوان اب برام بیار مامان بزرگم گفت نمیشه با تو حرف بزنم ولی وسط شیر دادن اب نخور شیرت ابکی میشه بایام بهش گفت ولش کن چیزی بهش نگو حالا اونم از صبح قهر کرده و اخمس تو هم هست همش رفته تو اتاق.منم اعصابم هیلب بهک ریخته دوست نداشتم از بابام ناراحت بشه ولی واقعا خیلی دخالت میکنه
شیر که میدی اول اینکه نباید عصبی بشی بخاطر کوچلو دوم اینکه سعی کن آب زیاد ب ...
روزهای اول که اومده بودم خونه مامانم همش مامان بزرگم عصبیم میکرد بچم نا اروم شده بود چندروز نبود رفته بود خونه عمم اعصاب منو بچم اروم بود دوباره برگشت...